برگزاری هفته دفاع مقدس در موسسه عالی فقه و علوم اسلامی

گرامیداشت هفته دفاع مقدس با حضور جمعی از اساتید، طلاب و کارکنان در موسسه عالی فقه و علوم اسلامی برگزار شد.

به گزارش روابط عمومی موسسه عالی فقه و علوم اسلامی، مراسم بزرگداشت هفته دفاع مقدس با روایت‌گری حجت‌الاسلام‌والمسلمین نجفی عمرانی در تاریخ ۶ مهر ماه ۱۴۰۰ با حضور جمعی از اساتید، طلاب و کارکنان در موسسه عالی فقه و علوم اسلامی برگزار گردید.

در این جلسه حجت‌الاسلام‌والمسلمین نجفی عمرانی در ابتدای مراسم ضمن عرض تسلیت اربعین حسینی، هفته پر شور و شعور دفاع مقدس را گرامی داشتند.

در ادامه به ذکر نکاتی پیرامون استقامت و ایستادگی جوانان در دفاع مقدس پرداخته و بیان نمودند: «اگر امروز جوان‌ها دنبال رفیق می‌گردند، خدا به آن‌ها نشان می‌دهد، اگر دنبال رفیق هستی، رفقایت باید این ملاک‌ها را داشته باشد تا دست شما را در دست رفقای بهشتی بگذارند. این نشانه‌ها در آیه ۶۹ سوره نساء آمده است. کسی که از خدا و رسول اطاعت کند با کسانی محشور می‌شوند، که به آنان نعمت دادیم، نعمت ولایت، نعمت سعادت و نعمت رستگاری. رفقای شما باید اطاعت محض از خدا، رسول و اولی‌الامرشان داشته باشند. و این شهدا این‌گونه بودند، مطیع محض امامشان بودند. در آخر آیه می‌فرماید، این‌ها با انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین در بهشت رفقای خوبی هستند.»

ایشان اضافه کردند: «امروز متأسفانه بعضاً در قشر حزب‌اللهی دیده می‌شود، گوش به حرف آقا نمی‌دهند. این‌همه شهدا وصیت کرده‌اند،امامتان را تنها نگذارید و پشتیبان ولایت‌فقیه باشید.»

ایشان با بیان خاطراتی از شهدای هشت سال دفاع مقدس، یاد و خاطره این عزیزان را زنده نمودند و در پایان به ذکر خاطره‌ای از حضور خود در عملیات کربلای ۵ پرداختند: «دوستی داشتیم به نام علی‌اصغر کرامتی، پدر نداشت و مادری داشت که نابینا بود. برادرش نیز ۵ سال قبل در عملیاتی به شهادت رسیده بود. با هم اعزام‌شده بودیم و در یک گروهان و یک دسته و یک چادر بودیم، من کمک آرپی‌جی ایشان بودم. علی‌اصغر تعریف می‌کرد که هر وقت مرخصی می‌گیرم و به روستا می‌روم، در این کوچه پس کوچه‌های روستا عکس برادرم را که بر دیوار می‌بینم، به من می‌گوید علی‌اصغر بیا پیش ما!

من نمی‌فهمیدم این یعنی چه؟ آخر عکس مگر حرف می‌زند؟ بعدها فهمیدم علی‌اصغر چشمش را نیمه‌شب‌ها به درگاه خدا می‌شست و خدا چیزهایی را به او نشان می‌داد که من نمی‌دیدم. با هم به عملیات کربلای ۵ رفتیم و در آن‌جا در یک خاکریزی ما را مستقر کردند، با قایق ما را به خاک‌ریز آوردند و غروب شده بود، فرمانده گفت پوتین‌هایش را درنیاورید، وضو نگیرید و نشسته در سنگر تیمم کنید و نماز بخوانید که می‌خواهیم از این خاک‌ریز برویم جلوتر، دیدم در آن تاریکی شب، علی‌اصغر آرام پوتین‌ها را درمی‌آورد و لب آب می‌نشیند و وضو می‌گیرد، به او گفتم علی‌اصغر مگر نشنیدی فرمانده چه گفت؟ گفت شنیدم ولی نمی‌چسبد آدم نماز آخر را با خاک تیمم کند. بله آن‌هایی که می‌خواستند پرواز کنند، زمان و مکان پرواز خود را می‌دانستند. در همین زمان که او نشسته بود و وضو می‌گرفت و من هم ایستاده بودم، یک خمپاره آمد در چندمتری ما و ۲ ترکش به پاهای ما خورد و ما را پرت کرد. مهر رفوزه‌گی را به پیشانی من زدند و گفتند برو و تو رفوزه ای! و ۲ ترکش آمد، یکی به حنجره علی‌اصغر خورد و دیگری به شکمش و علی‌اصغر رفت و من ماندم.»

پیمایش به بالا